و من به حوزه آمدم
در سن 18سالگی با حال و هوای کاملا متفاوت و 18سال زندگی در یکی از محله های منطقه 2 تهران ( یا به قولی بالاشهر ) تصمیم گرفتم علیرغم مخالفت های خانواده به حوزه بیایم !
و این سر آغاز ورود یک نابغه بود به حوزه !
خلاصه بعد از ثبت نام و آزمون ورودی و مصاحبه ، منی که هیچ چی عربی بلد نبودم و حتی از عربی بدم میومد نمیدونم چطوری با دیپلم ریاضی سوالای عربی آزمون ورودی رو صد درصد درست زدم و خلاصه در نهایت قبول شدم و آمدم به حوزه !
و این سراغاز ورود مهندسان بالقوه بود به حوزه !(چراکه دوست میداشتم مهندسی مکانیک بخونم که قسمت شد و حوزه طلبید )
روز اول در بدو ورود اولین تیر را از مدیر حوزه ی وقت (خانم کاظمی ) خوردم مبنی بر اینکه : طلاب نباید جوراب صورتی بپوشند !و شما تصور کنید خیل مشتاقانی که همه سرشان را بردند پایین تا فرد جوراب صورتی را نظاره کنند و ما که خیلی راحت گفتیم اع چرا زحمت می کشید خب میگفتید من پامو بیارم بالا !
در جلسه سخنرانی ورودی یکی از استاید که می گفتند خیلی کار درست است قرار شد برای ما سخنرانی کند . من هم در کنار 23 طلبه ی ورودی جدید حوزه نشستم در محل سخنرانی و طبق معمول آن روزها یک آدامس پی کی هم خوردم . خانم سخنران در میان سخنرانی که درباره زی طلبگی صحبت می کردند ناگهان خیلی یک هو فرمودند : طلبه نباید سقز بجوند چرا که کار لغوی است ! ما هم که بچه بودیم و نمی دونستیم این اصطلاحات یعنی چی وسط مجلس بلند گفتیم : اع مگه هنوز سقز می خورن !؟ الان که این همه آدامس اومده خب برا چی سقز میخورن !؟
خلاصه همه چیز تمام شد و مدیر وقت متوجه شد که یک عمر باید وقت بگذارد ما را شبیه طلبه ها کند .
شاید ادامه داشته باشد !