و ماه به نیمه رسید !
چراغانی ها ، ایستگاه های صلواتی ، طاق نصرت ها هم آماده شده اند . انگار خیابان ها بیشتر از ما آدم ها منتظرت هستند . واقعیت هم همینطور است . خیابان ها بیشتر از ما سعادت دارند . حتمن یک روزی روی فرش آسفالتی شان قدم میزنی . نگاه میکنی بهشان . دل ِ مرده را اما میهمانی نیست .
چه احساس خوبی باید باشد که یک دنیا به یاد تولد آدم باشند . اما نه ! احساس بدی است که یک دنیا غافل از آدم باشند همه عمر الا همین چند روز !
حتما حس خوبی باید باشد که آدم شربت تولدش را در خیابان هایی که محل تولدش نیستند بخورد ! اما نه . حس خوبی نیست یک عمر هزار ساله را گمنام زندگی کردن !
راستش را بخواهی آقا برای ما هم حس خوبی نیست که این همه سال است پدرمان را گم کرده ایم . حس خوبی نیست شربت و چراغانی و طاق نصرت بدونه تو !
حس خوبی هست بین این همه شادی اما حس خوبی نیست بی تو ..
حس خوبی هست در اینکه میدانیم کنار همین آدم ها قدم میزنی اما حس خوبی نیست لحظه ای که غافلیم ما را ببینی و حتی حواسمان نباشد که شرمنده ی همان غفلت باشیم .
دلم میخواهد برایت ؛ برای تولدت شربت زعفرانی درست کنم .. شیرین است مخصوصا وقتی لیوان شربت را از بین آن همه مردم جور واجور بدهم دست خودتت . جالب می شود اگر خودت باشی و من بگویم آقا صلواتش یادتان نرود . با وعجل فرجهم !
یاعلی