به کجا می کشانی ام !؟
الله اکبر می گوید و سکوت فضا را پر میکند خوب که دقت میکنم یک بوی عطر ِ بسیار مدهوش کننده هم می آید..
بسم الله الرحمن الرحیم
کتاب را ورق میزنم . نزد اهل عرفان ب٬ بهار خدا و سین سنای خدا و میم ٬ مُلک خدا . کریم ٬ ملک او عظیم .بهاء او با جلال ٬ سناء او با جمال ٬ و مُلک او بی زوال . بهاء او دلربا ٬سنای اون مهر فزا ٬ مُلک او بی فنا …
غرق می شوم میان صفحات کتاب و شیرینی کلمات مسجّعی که پی در پی ردیف شده اند و هم معنی می بخشند ودل می برند و هم مرا از خود بی خود کرده اند.
هوای بی نظیری است . نازعات می خواند . نسیم حرم پیامبر می خورد بر صورتم . از همان نسیم هایی که هُرم ِ گرمایش بیشتر غلبه دارد بر وجه ِنسیمش !
تحریر می زند و نشاط مرا بیشتر میکند . غرق میشوم میان ناز ِ نازعات .
چون تو مولا که راست ؟ چون تو دوست کجاست ؟ آنچه یافتیم پیغام است و خلعت برجاست ٬ نشانت بی قراری دل و غارت ِ جان است و خلعت وصال در مشاهده ی جمال ٬ چه گویم که چون است ؟
روزی که سر از پرده برون خواهی کرد دانم که زمانه را زبون خواهی کرد
گر زیب و جمال ازین فزون خواهی کرد یارب چه جگرهاست که خون خواهی کرد
ورق میزنم و قدم ! این دو را شاید شباهتی نباشد در این میان ولی حال عارض ِ بر من است وقتی که نازعات اوج میگیرد و من با اشتیاق قدم میزنم میان صحن پیامبر!
أَبْصَارُهَا خَاشِعَةٌ .. چشم هایم شرمگینند و سبزی گنبد تو دلنشین ! این میان در بند کدام باشم ؟ شرمم یا دلنشینی تو !؟ حیف نیست ٬ چشم فرو بیندازم و تو را نبینم ٬ حالا که میان این همه رجس لحظه ای تو را یافته ام !؟
أَإِذَا كُنَّا عِظَامًا نَّخِرَةً .. من اهل معامله ام ! نقد را ول نمیکنم !نه اینکه فردا نسیه باشد ! بلکه من میان این سبزی خیره کننده استخوان سست کرده ام و توان حرکتم نیست ! بگذار بمانم ! شاید اعجاز تو مرا درمان کند .. مرا به فردا نیازی نیست حالا که نقدم تویی!
هَلْ أَتَاكَ حَدِيثُ مُوسَىٰ .. من پای برهنه ام ! دست ِ خالی . اما چشم هایم پر است ٬ حتی از دلم پر تر ! بگذار ببارم . هرچند که لَن ِ نفی ِ اَبَدِ تو هم مرا درمان است !
اذْهَبْ إِلَىٰ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَىٰ .. خودم آمده ام ! فرعونی که با پای خویش آمده تا در زنجیرش بکشی . اما ته ِ دلش بیشتر “رجا” دارد تا خوف ! بیشتر نادم است تا طاغی ..
بگذار این چشم های پُر٬ بار زمین بگذارند اینجا که خبری از اغیار نیست ! شنیده ای که بار چشم از شیشه است ! وقتی فرو می افتد می شکند ! اَعنی وقتی که بار زمین میگذارند دل اگر ” دل ” باشد جلویشان تاب نمی آورد ! می شکند . کنایه از اینکه به رحم می آید ! بگذار بار زمین بگذارم و تو مرحمت کنی که بسیار محتاجم و کرامت تو مرا در این حال خوش است نه در سایر احوالات که هم از خود دورم و هم از تو !
هنوز نمیدانم این اکسیر ِ بارش چیست که هرچه کوه هم باشی مثل کاهی پَرَت می دهد .
تقدیر را می بینی !؟ میان این دایره ی وسیع دنیا دنبال مجال ِ “قال” ی بودم که عریضه بنویسم : خواهان زیارت شما ام و حال بدون هیچ مقدمه ی اداری ای شرفیاب ِ بارگاه خضرایت شده ام !
جایی ایستاده ام که روبه رویم هم قبله و هم گنبد خضرا را می شود در امتداد هم با گُل ِ نگاه بوسه باران کرد .. بااین حال٬ شاید هم با این “قال” ٬خیلی می چسبد سوره ی “مدثر” در رکعت دوم !
پ.ن :علیکم به خواندن حداقل یک نماز جماعت مغرب و عشا در مسجد ” سیدالشهدا ” واقع در خیابان حبیب الهی (نزدیک متروی شریف)