به گیرنده های خود دست نزنید !
دور رو برم خیلی خالی شده .
یک روزهایی بود چند تا دوست همیشگی داشتم . چپ و راست با هم حرف میزدیم و مشورت و گعده و قرار های بیرون و امامزاده و …
این روزها هر وقت دلم میگیرد یا هر وقت هوس بیرون رفتن میکنم ، دفتر چه تلفن گوشی را هرچه میگردم کسی را پیدا نمیکنم که بگویم بیاید یک قدمی بزنیم . که تنهایی ام را با او نصف کنم . که امامزاده برویم . که حتی بستنی قیفی بخریم و لیس بزنیم .
این روزها خیلی ها را می بینم . با خیلی ها سلام و علیک دارم . اما هیچ کدام برایم جای آن دوست های قدیمی ِ بی معرفت نمی شوند که هر کدام حالا سرشان گرم شده به خوشبختی هایشان .
این است که گاهی حس بدبختی به آدم می دهد حتی !
اینکه بین 500 نفر اد لیست گوشی باز هم تنهایی و همان کلمه ی نافرم (!) قسمت من است ..
خیلی وقت است که دلم لک زده یکی از آن دوست های قدیمی را ببینم و تمام این غصه های این سالها را روی شانه اش خالی کنم .
شانه ام زیر غم عالم و آدم اما / یک نفس زیر سرت شانه شدن می ارزد …