وجه شبه !
هر چه تلاش میکنی و هر چه به خدا و پیغمبر و ائمه آویزان می شوی و نذر می کنی که یک معضل بزرگ زندگی ات حل شود ، آخرش باز می بینی سرت می خورد به یک جایی و وقتی آن گنجشک هایی که بالای سرت جیک جیک می کردند ساکت می شوند و به خودت می آیی متوجه می شوی که دنیا با این همه عظمت و کهکشان راه شیری و غیر شیری و این همه طبقات آسمان و زمین و احیانن بهشت و جهنم دقیقن مثل یک تُنگ است و تو هم مثل یک گُلد فیش ،و هی ناچاری در همین تُنگ کوچک دور خودت بچرخی و هی سرت محکم بخورد به دیواره های تُنگ و قبل از اینکه بخواهی بگویی آخ ، باید صبر کنی صدای گنجشک های بالای سرت خاموش شود تا تازه فکر کنی این سَر خوردن به این طرف و آن طرف درد هم دارد ! خیلی !
گاهی دقیقن خودم را میگذارم جای گلد فیش . تُنگ آب کوچکی که تویش شنا میکنم هیچ امامزاده ای ندارد که دخیل ببندم …
خدایا هیچ گلد فیشی را از دریا جدا نکن !