قاب عکس امام
من خراباتی ام از من سخن یار مخواه گنگم از گنگ پریشان شده گفتار مخواه
مرا قلمی است ضعیف و ناپخته ٬ لیک این چند خط اجابت دعوت دوستان عزیزم در سامانه حوزه های علمیه در طرح “نامه ای به روح الله” است . باشد که رستگار شویم !
بچه که بودم ٬ مادرم این عکس امام را قاب کرده بود و زده بود روی دیوار خانه !
نماد محبت بود برایم !
بچه های اوایل دهه شصت کودکی هایشان با امام بود ! گاهی مثل این عکس مهربانی اش را می دیدیم و گاهی در تلویزیون سخنرانی های کوبنده شان را .گاهی شوق و ذوق مردم را که امام دستشان را برایشان بلند میکردند ( و من چقدر عاشق آن صحنه هایی هستم که امام دستشان را برای مردم بلند میکردند )٬ گاهی گریه هایشان را وقتی که مرحوم فلسفی در جماران برایشان روضه می خواند !
روزهایی هم بود که با تمام کودکی مان منتظر می نشستیم جلوی تلویزیون ٬ امام را نشان میداد در بیمارستان ! سِرُم به دست که به سختی وضو میگرفتند و نماز و قرآن می خواندند . در همان دوران کودکی هم برایم عجیب بود که امام با آن حالش روی تخت بیمارستان هم ” کتاب ” دستشان بود و مطالعه میکردند .
گاهی هم از تلویزیون “امن یجیب” پخش میشد ! مبهوت نوای قرآنی امن یجب میشدیم و در دنیای کودکانه مان برای سلامتی امام دعا میکردیم !
مدتی بود که همه ؛پیر و جوان و کودک اخبار مربوط به سلامتی امام را دنبال میکردند . یک روز صبح زود مادرم تلویزیون را روشن کرد ٬ صدای گوینده اخبار ( آقای حیاتی ) با بغض گفت : روح خدا به خدا پیوست !!!
ما بچه های اوایل دهه شصت روزی را دیدیم که وسط مصلای تهران ( که آن روزها بیابانی بیش نبود) امام را در یخچالی گذاشته بودند ٬ پارچه ای سبز رویش کشیده بودند و عمامه مشکی اش را روی سینه اش قرار داده بودند !
چند روز را در مصلا همراه خانواده مان با امام بودیم ! شمع روشن میکردیم و به صوت قرآن پدر و گریه های مادرمان گوش میدادیم .
مادرم در جواب سوال های پی در پی و کودکانه من راجع به امام فقط میگفت : امام خوابیده !
دوران کودکی ما بچه های اوایل دهه شصت با بچه های این روزها فرق داشت .خیلی هم !
دوران جوانی مان هم فرق دارد !
حالا جوانان امروز (بچه های اوایل دهه شصت) لحظات دلتنگی شان در مرقد امام میگذرد و گلزار شهدا …
خدایش بیامرزد …
من خراباتـــــی ام از من سخن یار مخواه / گنگم از گنگ پریشان شده گفتار مخواه
من که با کوری و مهجوری خود سر گرمم / از چنین کور تو بینایی و دیدار مخـــــــواه
چشــــم بیمار تو بیمار نموده ســـــت مرا /غیر هـذیان سخنی از من بیــمار مخواه
با قلنـــــدر منشین گر که نشستی هرگز / حکمت و فلسفه و آیه و اخبار مخـــــــواه
مستم از باده ی عشق ِ تو و از مست چنین /پند مردان جهان دیده و هشیار مخــواه